چون او هست، هیچ وقت کم نمی آورم

1403/10/22 10:14
کد خبر: 10127
کد نویسنده: 8
چون او هست، هیچ وقت کم نمی آورم

به بهانه سی و یکمین سالگرد پرواز شاعر شهید احمد زارعی، با فرزند او همکلام شدیم و دل گفته هایش را شنیدیم. شهید احمد زارعی را بسیاری از اهالی فکر و فرهنگ و مقاومت و ایثار و ادبیات و شعر از سال های دفاع مقدس می شناسند. سال های طولانی حضور در دفاع مقدس، از او شخصیتی ویژه در عرصه جهاد ساخته بود. علیرضا قزوه شاعر مطرح معاصر در کتاب «وه چه عطر شگفتی...» می‌نویسد که «در روزگاری که دلار هفت تومان ارزش داشت، کوموله ها برای سر احمد یک میلیون تومان جایزه گذاشته بودند.»

صادق غفوریان- روزنامه خراسان/احمد که متولد روستای سیج از توابع قائن و از ۵ سالگی در مشهد بزرگ شده بود، در دوران جنگ تحمیلی در شورای فرماندهی کردستان به همراه شهید همت، سردار رحیم صفوی و شهید صیاد شیرازی حضور داشت. به گفته همسرش «احمد جزو اولین کسانی بوده که قضیه حلبچه را اطلاع می‌دهد و بعید به نظر نمی‌رسد که همین ماجرا باعث می‌شود که از سال ۶۵ به بعد عوارض آن روزها در بدنش باقی بماند که یک‌بار هم در سال ۶۷ تشدید شود و پس ازآن هم ادامه داشت.» آن طور که پایگاه اطلاع رسانی «یاران خراسان» نوشته؛ احمد سرانجام در ۱۹ دی سال ۷۲ در بیمارستان خاتم الانبیا(ص) تهران بر اثر عوارض شیمیایی باقی مانده از بمباران حلبچه به دوستان شهیدش پیوست و در زادگاهش به خاک سپرده شد.با وجود این که در تمامی این سال ها در تمامی بزرگداشت ها و مراسم هایی که از سوی حوزه هنری و سایر نهادها برای احمد، برپا می شود، عنوان «شهید» برایش به کار برده شده اما بنیاد شهید ظاهرا هنوز در رسمیت دادن به شهادت احمد، تردید دارد.در سال ۱۳۸۹ محمدحسین جعفریان و محمدکاظم کاظمی دو شاعر مطرح معاصر و از شاگردان احمد، مجموعه ای از اشعار او را با عنوان «شیری در قفس ۹۰۲» از سوی انتشارات سوره مهر حوزه هنری منتشر کردند. ما در سی و یکمین سالگرد عروج او، به سراغ فرزندش زهره زارعی رفتیم و پای دل گفته هایش برای پدر نشستیم. زهره که یکی از ۵ یادگار احمد است و اکنون ۴۰ سال دارد، دستی در عالم شعر، مستند سازی و رسانه دارد.
​​​​​​​خانم زارعی، ۳۱ سال از پرواز پدرتان می گذرد، امروز این فراق برای شما چه حرفی برای گفتن دارد؟
آن مرد جوان پرشور و سرزنده و پر از آرزو و نور، تنها پدرم، ژنتیک و ذات مادی ام نیست، او اولین استاد روح من در طریقت و معرفت بود. حالا سالروز سی و یکم رفتنش در حوالی روز پدر در زمانه ماست، می دانید فرق امثال من با آن ها که پیرشدن و کم شدن پدرشان را دیده اند در چیست؟ این که من هیچ وقت کم نمی‌آورم، همیشه مردی پرانرژی در خاطرات و پس ذهنم فرمان حرکت می دهد و نمی‌گذارد از پای دربیایم و از حرکت بایستم.
پدر چقدر در زندگی تان حضور دارد؟
خیلی زیاد؛ اغلب حس یک نوجوان پرحرارت را دارم که با تمام محدودیت ها می‌جنگد و آن مرد جوان روحش را حمایت می کند. هروقت هم خیال کنم او در جایی اشتباه کرده و منتقد و فیلسوف درونم ناراضی باشد، می دانم که نمی شود بر یک پدر جوان خرده گرفت و مقابلش ایستاد، چون او توانش را دارد که با من برابری کند یا حتی پا جای جوانی اش بگذارم اگر واقعا آن اشتباه رخ داده باشد. خب ما هیچ کدام‌مان معصوم نبوده و نیستیم، چه برسد زمان پر جنب و جوشی جوانی.
کدام وجوه زندگی «احمد» برای شما همیشه جالب بوده؟
او با وجود سن کمی که داشت، همیشه مشغول دانشگاه و پژوهش و حتی تدریس بود، فرماندهی  درجنگ، کارهای فرهنگی مثل زنده کردن خرده فرهنگ های نادیده گرفته شده مناطق محروم کردنشین و بلوچ را یک تنه راه اندازی کرد.
یادگارهایش نشریات کودکان مثل کودک مسلمان بلوچ و کارهایی مثل کنگره های ماندگار دفاع مقدس و بسیار امور ریز و درشت دیگر بود. مگر چقدر سن داشت که در این همه فعالیت و از خود و خانواده گذشتگی کردن، جای خطا نداشته باشد؟ در تمام آن مناصب نظامی و دولتی که قرار گرفت، وقتی کارش تمام می شد و می دید بیش از آن را بقیه می توانند انجام دهند، استعفا می داد و کار را به بقیه می سپرد و می رفت سراغ وظیفه و پروژه ای تازه در بخشی دیگر از نظام نوپای آن زمان.
اگر در مملکتمان فقط ۲۰ نفر از امثال این مرد باشد، ایران آباد و سربلند خواهد بود. می دانید جالب این جاست که با آن همه ماموریت و دور از خانه بودن، وقتی برمی‌گشت، تمام نبودن هایش جبران می شد.
از خاطراتتان در زمان هایی که با شما بود، بگویید.
 در خانه هم مثل یک کوه بود، مثل یک تکیه گاه ولی عجیب آن که هم قد ما، کوچک می شد و بازی می کرد، با ما درس کار می کرد، روی دوشش سوارمان می کرد، برایمان گاهی آشپزی می کرد و موهایمان را گل سر می زد. این ها قشنگ است گرچه کوچک و ساده ولی اثر خودش را در من گذاشته و شاید باور نکنید توقع و استاندارد ما را از مرد بودن و مرد دیدن بالا برده است.
ما دیدیم که می شود مردی دلاور جنگی باشد، خدمت رسان باشد، کوه باشد، اما زخم دست دختربچه اش را ببوسد و دل بسوزاند.
او در من زنده می شود در همین لحظاتی که نامش را با بیان عملکردش زنده داشتم. گرچه می دانم راضی نبود و نیست که نامش شهره و در یادها بماند، مثل تمام اهل معرفت دلش گمنامی می‌خواست و هیچ شدن.
حرف های ناگفته از او بسیار است اما او تا ابد در رویاهایم جوان و سرزنده خواهد ماند.
علاقه مندیم یکی از شعرهایتان را برای پدری که خود شاعر بود، بخوانید:
وقتی پدر جواب تو را نیست، می دهد
دنیا به حرکت نفست ایست می دهد
وقتی که روی بال تمام کبوتران
امضا و خط او به این بیت می دهد
حال معلمت شده مهر نگاه او
درسی از آن چه معرکه می زیست می دهد/ دی ۱۳۸۶

دیدگاه ها

ایمیل شما در معرض نمایش قرار نمی‌گیرد