پرسه در سرگشتگی

1403/06/08 07:28
کد خبر: 2847
کد نویسنده: 8
پرسه در سرگشتگی

«پرسه در سرگشتگی» نوشته‌ ایمی هارمون نویسنده امریکایی با ترجمه شیما شریعت در نشر خانه فرهنگ و هنر گویا منتشر شده. این رمان روایت سفری است پرفراز و نشیب در جست‌وجوی آینده‌ای بهتر به ‏سوی غرب‎. نائومیمی و خانواده‌ بزرگش با همراهی جان لاوری سفری ‏طاقت‌فرسا به سوی کالیفرنیا در پیش می‌گیرند‎.داستانی شاعرانه از شجاعت و ‏استقامت و فقدان و ترس؛‎مهاجرانی که در میانه‌ نزول بلا و خطر با تمام قوا برای ‏بقا و ادامه می‌جنگند‎.‎

‏ کتاب‎ ‎پرسه در سرگشتگی‎ ‎داستان تاریخی و عاشقانه‌ای است که مخاطب را به سفری ‏شگفت‌انگیز رو به سوی غرب امریکا می‌برد‎.‎ایمی هارمون، نویسنده‌ پرآوازه‌ رمانس‌های تاریخی ‏این‌بار مخاطب خود را به دل تاریخ می‌برد تا داستان عبور از مسیر اورگن را از زبان دو شخصیت اصلی‏خود بازگو کند.‎
وسط خیابان عریض، با پیراهن گل‌دار زردرنگ و کلاه ربان‌دار سفید، نشسته روی یک بشکه و رفت‌وآمد سیل جمعیت را وارسی  می‌کند. همه عجله دارند و هاله‌ای از گردوغبار و نارضایتی روی‌شان را گرفته، اما او بی‌اعتنا و موقر با پشت صاف و دست‌های بی‌حرکت برای خودش نشسته و طوری مردم را تماشا می‌کند که انگار هیچ جایی برای رفتن ندارد. شاید موظف است مراقب محتویات بشکه باشد، هرچند حالا که فکر می‌کنم بشکه دیروز هم همانجا بود و روز قبل و روز قبل‌تر هم و اینکه شک ندارم که خالی‌ است.
کلاه جدیدی به سر دارم و یک چکمه‌ نو به پا، یک‌عالمه پیراهن نخی و شلوار دارم که باید بچپانم‌شان کنار قهوه، تنباکو و مهره‌های توی خورجینم که در سفر به قلعه‌ کارنی قطعا به کارم می‌آیند. نمی‌دانم به خاطر رنگ شاد لباسش است یا زنانگی‌اش یا شاید اینکه بدون کوچک‌ترین حرکتی درحالی که بقیه همه در حال جنب‌وجوش هستند آنجا نشسته، توجهم را جلب می‌کند. به‌هرحال می‌ایستم، کنجکاو، کیفم را از این شانه می‌اندازم روی آن یکی و همین‌طور نگاهش می‌کنم.
بعد از چند دقیقه نگاهش روی من ثابت می‌ماند و من هم چشم از رویش برنمی‌دارم. گستاخی یا غرور بیش از حد نیست که باعث می‌شود به آدم‌ها زل بزنم، هرچند پدرم همیشه به‌خاطر خیره‌خیره نگاه‌کردنم مواخذه‌ام می‌کند. زل می‌زنم؛ چون که اگر بدانی طرف حسابت چگونه است، محافظت از خودت مثل آب‌خوردن می‌شود.
از اینکه نگاه خیر‌ه‌ام از رویش تکان نمی‌خورد، جا می‌خورد. لبخند می‌زند. نگاهم را از صورتش می‌گیرم، از لب‌های زیبا و تبسم پذیرایش دستپاچه می‌شوم. وقتی به خودم می‌آیم از شرم خودم را می‌کشم عقب. گذاشتم مرعوبم کند و باعث شود شبیه خرم، دیگ، خجالت‌زده شوم. فورا نگاهم را برمی‌گردانم طرفش، بدنم‌ گر می‌گیرد و نفسم تنگ می‌شود.
اسدالله امرایی/اعتماد

دیدگاه ها

ایمیل شما در معرض نمایش قرار نمی‌گیرد