انجمن اموات زنده

1403/07/19 10:05
کد خبر: 5600
کد نویسنده: 8
انجمن اموات زنده

«فرانک دیر رسید انجمن. جلسه شروع شده بود که رسید. نفس‌نفس می‌زد و کوله بزرگش را به سختی دنبال خودش می‌کشید.

«فرانک دیر رسید انجمن. جلسه شروع شده بود که رسید. نفس‌نفس می‌زد و کوله بزرگش را به سختی دنبال خودش می‌کشید. در سالن زیرزمین را آرام آنقدری باز کرد  که تن نحیفش و بعد به آرامی کوله‌اش از در رد شد. توی کاپشن گم بود. سعید داشت سخت و  تکه‌تکه چیزی را برای بقیه تعریف می‌کرد. فرانک آهسته در را بست که جلسه را به هم نزند، ولی نگاه‌ها برگشت سمتش.» مجموعه ‌داستان «جانِ‌ور» نوشته علی صالحی بافقی توسط انتشارات هیلا در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. علی صالحی بافقی نویسنده این‌کتاب، متولد ۱۳۵۴ و مهندس پتروشیمی است. فعالیت خود را در زمینه ادبیات از سال‌ها پیش با مجلات ادبی عصر پنجشنبه، نوشتا، گوهران، تجربه و... و سایت‌های ادبی با انتشار شعر و داستان کوتاه، آغاز کرد. اولین کتاب او، مجموعه شعری بود با عنوان گاهی مرا به نام کوچکم بخوان که در نشر نگیما منتشر شد در سال ۸۵، نامزد دریافت جایزه کتاب‌های گام اول شد که به نخستین اثر نویسنده تعلق می‌گرفت.

پیش‌تر مجموعه‌ داستان «فلامینگوهای بختگان» را سال ۱۳۹۸ با ۸ داستان توسط نشر مرکز منتشر کرده است. او مجموعه ‌داستان دیگری نیز دارد که همان‌سال توسط نشر مرکز با همان ‌تعداد داستان و عنوان «چیدن یال اسب وحشی» منتشر شد. دیگر اثری که این ‌نویسنده در کارنامه دارد، مجموعه‌ شعر «من یک دوزیستم» است. مجموعه‌ داستان «جانِ‌ور» دربرگیرنده ۹ داستان کوتاه است که فضای سوررئال دارند و صالحی در آنها به معضلات اجتماعی و اخلاقی پرداخته است. مجموعه پیش‌ رو دربرگیرنده ۹ داستان با این‌عناوین است: «اسپری قهوه»، «باغ‌وحش شخصی»، «دیازپامِ ده»، «گورکن‌ها»، «پارک حیوانات خانگی»، «پرندگی»، «انجمن امواتِ زنده»، «ناپدید شدن امیر گشتاسب جمشیدپور» و «هِی تو آپولو!». در قسمتی از داستان «گورکن» از این‌کتاب می‌خوانیم: «گوشی را چپاندم توی جیبم. سنگ لحد را به بدبختی بلند کردم و ایستاده تکیه‌اش دادم به دیواره قبر تا بتوانم چیزهایی را که بچه‌ها می‌خواهند، بگیرم. کفن تکه‌تکه شده بود. دستم را گرفتم جلوِ دماغ و دهانم و چشم‌هایم را بستم. بو و کثافت شکم و پهلوها از همه بدتر بود. توانستم فقط یک نگاه بیندازم و چشم چرخاندم سمت صورتش. برف بیشتر شده بود و روی سنگ و توی قبر می‌نشست. انگار پوست و گوشت صورت را با یک چاقوی میوه‌خوری کند به‌سختی تکه‌تکه کنده باشند. یکی از چشم‌هایش سر جاش بود، ولی چشم دیگر را گورکن‌ها از جا درآورده و خورده بودند. از کل صورت، پوست بالای پیشانی و موهای خاکستری‌اش توی خون و گل و کثافت باقی مانده بود.»
اسدالله امرایی-اعتماد

دیدگاه ها

ایمیل شما در معرض نمایش قرار نمی‌گیرد