یحیی سنوار، از برجستهترین رهبران جنبش حماس و فرماندهان نظامی این گروه در نوار غزه، در سال ۱۹۶۲ در اردوگاه پناهندگان خان یونس به دنیا آمد. از نوجوانی به فعالیتهای سیاسی و نظامی علیه اسرائیل گرایش پیدا کرد و به جنبش حماس پیوست.
روزبه علمداری/صحنه های سینمایی به شهادت رساندن یحیی سنوار به طرز عجیبی انسان را مبهوت می کند و فطرت آرمان خواه و کمال جوی آدمی را متأثر از خویش می کند. او چریکی بود که توانست زیر چشم صدها ماهواره و پهپاد، یک سال دوام بیاورد و حتی به رهبری حماس برسد، اما در لحظه ای که با مرگ مواجه می شود، مطابق تمام مسیر زندگی اش شجاعانه به استقبال آن می رود و با آن هماوردی می کند.
منظره ای که سنوار در دم آخر خلق کرد، تجسم واقعی تمام جملاتی است که در کلام گفته می شود یا در مورد بزرگان تاریخ از گذشته های دور شنیده بودیم: ماجرای کربلا، جمله «ما رأیت الا جمیلا»، ابیات حماسی و شورانگیز در ادبیات جهان و... .
انتشار این تصاویر توسط اسرائیل اما، بخش جالب تر ماجراست. ذهن انسان غربی هرگز نمی تواند بفهمد که معنای این صحنه ها چیست؛ بدون اینکه بخواهم جانبدارانه سخن بگویم، باید تأکید کنم که این انسان، فرق «مرگ» و «شهادت» را نمی فهمد و به همین خاطر هرگز توان نابودی و حذف خصم خویش را ندارد، چون آن حریف نرم افزاری دارد که با سیستم عامل او سازگار نیست و نمی تواند باشد.
نحوه شهادت سنوار و سپس انتشار آن توسط خود قاتلین، بیانگر شعاری نبودن این مفهوم است.
شهادت سنوار غیرمنتظره نبود و او تاکنون هم «قاچاقی زنده بود»! او معمار عملیات طوفان الاقصی در ۷ اکتبر بود. در مورد صحیح یا غلط بودن انجام این عملیات نظرات مختلفی وجود دارد و خواهد داشت؛ به ویژه آنکه انجام این عملیات به بهای کشته شدن دهها هزار فلسطینی، آواره شدن ساکنین غزه و پرداخت هزینه های سنگین توسط ایران، حزب الله لبنان و... شد، اما دو واقعیت، قطعی و عینی است:
۱-نشان داد «توسعه»، «رونق اقتصادی»، «عادی سازی روابط اعراب-اسرائیل» بدون در نظر گرفتن فلسطینیان ناممکن است. یا فلسطینیان در این قاب باید باشند یا دیگران هم روی خوش نخواهند دید.
۲-رویای وجود «آینده» برای سرزمینی اشغال شده به نام اسرائیل و احساس دوام و امنیت را برای ساکنین اشغالگر آن سلب کرد.
به هرروی، نام سنوار به واسطه اتصال با نام اسطوره ای «یحیی» و ماجراهای آن؛ و نیز پرده آخر عمرش، به واقع رمز خواهد شد...
گویی این شعر محمود درویش را زیست که:
محاصرهات را محاصره کن
راه گریزی نیست
بازویت افتاد آن را بردار
و دشمنت را بزن راه گریزی نیست
من در نزدیکیات افتادم مرا بردار
و دشمنت را با من بزن
که اکنون تو آزادی
آزاد آزادی
کشتهها یا مجروحینت مهمات تواند
پس با آنها دشمنت را بزن راه گریزی نیست
هر پارۀ ما نام ما را بر خود دارد
دیدگاه ها