شناخت یحیی سنوار آسان نیست. برای شناخت او باید ابتدا ضد او را شناخت. از نتانیاهو که در وقت آژیر قرمز چهاردستوپا به سمت پناهگاههای اتمی میدود تا مزبلههایی به نام شبکههای فارسیزبان لندن که او را تروریستی مینامیدند که در تونلها مخفی است و اسیران صهیونیست را سپر خود کرده است، تا کسانی در ایران که او را جاسوس نامیدند.
شناخت یحیی سنوار آسان نیست. برای شناخت او باید ابتدا ضد او را شناخت. از نتانیاهو که در وقت آژیر قرمز چهاردستوپا به سمت پناهگاههای اتمی میدود تا مزبلههایی به نام شبکههای فارسیزبان لندن که او را تروریستی مینامیدند که در تونلها مخفی است و اسیران صهیونیست را سپر خود کرده است، تا کسانی در ایران که او را جاسوس نامیدند. یک راه دیگر هم شناخت کسانی است از نخبگان و دانشمندان که کل کنش سیاسی و اجتماعیشان برای تکهتکهشدن هر روز دهها کودک و زن فلسطینی و لبنانی این است که مقاله علمی تحقیقاتی بنویسند که پاسخ ما به اسرائیل نباید غیرعادلانه باشد!
اگر بخواهیم سنوار را بشناسیم باید بوی تعفن ترس و تسلیم را که از نوشتههای برخی دانشگاهیان ایران بلند است، خوب استشمام کنیم تا عطر سنوار را ببوییم.
مردی، چون سنوار آسان به این دنیا تقدیم نمیشود. ۲۲ سال -تمام جوانیاش- در زندان صهیونیستها و باقی در میدان نبرد. چه میدانی، خاک و خون و حصار! و سرانجام رستگاری و باقیگذاشتن یک قصه بلند آزادگی و وطنپرستی برای آیندگان.
سنوارها راحت به دنیا نمیآیند، اما راحت از دنیا میروند، با یک تسبیح و یک شیشه عطر و سلاح و خشاب و نارنجک؛ و آن صحنه اعجابانگیز که وقتی دست راستش قطع است و خاکی و غبارآلود در گوشهای نشسته، با دست چپش پارهچوبی را به سمت پهپاد صهیونی پرتاب میکند. اگر دست چپش به مچ قطعشده دست راستش میرسید، شاید آن را پرتاب میکرد تا تجسمی از شعر محمود درویش باشد که
«حاصر حصارک، لامفر.... محاصرهات را محاصره کن/ راه گریزی نیست/ بازویت افتاد، آن را بردار/ و دشمنت را بزن، راه گریزی نیست/ من در نزدیکیات افتادم، مرا بردار/ و دشمنت را با من بزن که اکنون تو آزادی/ آزاد آزادی/ کشتهها یا مجروحینت مهمات تواند/ پس با آنها دشمنت را بزن راه گریزی نیست/ هر پارهی ما نام ما را بر خود دارد/ حاصر حصارک بالجنون و بالجنون و بالجنون/ آنها که دوستشان میداشتی رفتهاند/ اکنون مسئله بودن یا نبودن است/ نقابها یکی پس از دیگری فرو افتاد/ نقابها افتاده و جز تو هیچ کس نیست/ در این گسترة گشوده به روی دشمنان و فراموشی/ پس هر خاکریز را به شهری بدل کن/ نه نه هیچکس نمانده است نقابها فرو افتاده است/ اعراب پی دشمنان دیرینشان رفتند/ اعراب روحشان را فروختند/ اعراب گم شدند/ عرب و باعوا روحهم/ عرب و ضاعوا»
سنوار بودن آسان نیست. بکوش تا سنوار باشی، در خداپرستی و وطنپرستی تا آخرین نفس.
غلامرضا صادقیان-جوان
دیدگاه ها