- خبر همچون صاعقهای فرود آمد: «یحیی سنوار، رئیس دفتر سیاسی حماس، شیر غزه، به شهادت رسید». چند ساعت پس از انتشار این خبر، تصویری از یحیی سنوار منتشر شد. او با دستی قطعشده، اما بدون هیچ نشانهای از استیصال و درماندگی، باابهت یک چریک خستگیناپذیر روی مبلی میان خرابهها نشسته بود.
گروه ادب و هنر روزنامه خراسان / انگار هنوز در ذهنش مشغول طراحی نبردهایی بود که برای آزادی فلسطین باید انجام میداد و در ادامه تصاویری از شهادت مردی که عمری درراه آزادی جنگید و از پا ننشست مقابل دیدگان جهانیان قرار گرفت و سکوت سنگینی حاکم شد، سکوتی که حاصل شوک و اندوهی عمیق بود. اما این سکوت دیری نپایید و بلافاصله به فریادی خشمگین از حلقوم غزه، فلسطین و آزادیخواهان بدل شد. شاعران ایران نیز که همواره سرودن در وصف آزادی و آزادگی و دفاع از مظلوم را سرلوحه خود قرار دادهاند، برای شیر مرد میدان مبارزات حماس شعرهای فراوانی سرودند. سرودههایی از جنس اندوه و سوگواری، اما بیانگر رشادتهای رئیس دفتر سیاسی حماس بود. آنها در شعرهایشان مردی را روایت کردند که تا آخرین لحظه در برابر قاتلان آزادی و آزادگی مبارزه کرد. در ادامه، چند شعر از شاعران فارسیزبان را میخوانیم.
افشین علا
داد باران این خبر با غرش رگبارها:
عاقبت کشتند شیر غزه را تاتارها
گرچه چون نی در خروش آمد جهان از داغ او
تا ابد پیچد نفیرش در دل نیزارها
شد فلک، مبهوت شیر خفته و بر نعش او
حال عالم را به هم زد زوزهی کفتارها
خود پی این بود عمری، چونکه میدانست نیست
جز شهادت، جامهای زیبنده سردارها
قاتلان از کشتهاش ترسان، ولی آسوده بود
در دل ویرانه حتی چون سپهسالارها
خون او هرچند یاقوتی است بر تاج حماس
لکهی ننگی است بر دامان سازشکارها
سرزمین نخل و زیتون سر نخواهد کرد خم
تا ز خاک قدس خیزد میثم تمارها
آرزویم اینچنین مرگی است با چشمان باز
مست خوابی ناز چون او در دل آوارها
شیر خونینیال من! از غرش مردانهات
باختر لرزید با انبوه جنگافزارها
زنده جاویدی اما خیل غاصب، روز و شب
خفته در تابوت هر آژیر، چون مردارها
روی هم فردا تلنبار است نعش غاصبان
غرب وحشی! هرچه داری رو کن از انبارها
کربلا را کردهای تکرار، اما دیر نیست
تا بیفتی عاقبت در پنجه مختارها
در فلسطین، سنگها مشتاق سر کوبیدناند
تا برون آریم از سوراخ صهیون، مارها
دارتان خواهد شد این سروی که آبش دادهاند
خون قاسمها، حسنها، هنیهها، سنوارها
فاطمه عارف نژاد
یحیی چقدر صاعقه در چشمهای توست!
طوفان فقط چکیدهای از ماجرای توست
«بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت
دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست
یحیی! به آرزوت رسیدی، مبارک است!
من ماندهام که عید شده یا عزای توست
ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند
امروز، روز جشن تبرها برای توست
معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟!
این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست
کِی با عبور موج فراموش میشوی؟
ساحل همیشه در قرق ردپای توست
آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم!
غزه _همان که خواستهای_ کربلای توست
حالا بجنگ زندهتر از سالهای قبل
یحیی! هنوز اسلحه در دستهای توست
با تو حماسهتر به غزل فکر میکنم
شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست
مهدی جهاندار
با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانه میدان شهید شد
بیچاره آنکسی که به پیمان وفا نکرد
خوشبخت آنکه بر سر پیمان شهید شد
تسبیح و عطر، قمقمه آب پس کجاست؟
حدست درست، با لب عطشان شهید شد
چند اسکناس، پول زیادی نمیشود
اما کسی نگفت که ارزان شهید شد
آنکس که هم کتاب دعا هم تفنگ را
باهم به جبهه برد، مسلمان شهید شد
بیعشق و بی حماسه و بیشوق و بیامید
بی جنگ و بیمبارزه نتوان شهید شد
من بی حسین ماندم و بَل هُم أضَل شدم
او عاقبت بخیر شد، انسان شهید شد
حسین اسرافیلی
پاکباز عشق را شور و شراری دیگر است
نوح این دریا، نگاهش برکناری دیگر است
گرد میدان را بشوی از باره خونین رکاب
کائن سوارعرصه را، با خصم کاری دیگر است
سر، به سودای دگرمیخواند آواز" رحیل"
کائن دل مشتاق را با سر، قراری دیگر است
تیشه، گر بر سر نشسته، آتش فرهاد را
شعله شیرین ما، در کوهساری دیگر است
بال اگر در خون نشیند، همت پرواز هست
تکسواران خطر را، راهواری دیگر است
کربلا دیدیم و، درمیدان تولد یافتیم
هم شهادتگاه ما، معراج داری دیگر است
گر به خون غلتید سرداری، دراین میدان چه باک!؟
مرکب این سربداران را، سواری دیگر است
سید حکیم بینش
خوشا کسی که عزیز و سعید میمیرد
میان معرکه او رو سپید میمیرد
خوشا کسی که به دستش تفنگ و تسبیح است
رشید در دلِ میدان رشید میمیرد
نه زنده است که بس کوچک است قامت مرگ
به پیش مردیِ او، کی شهید میمیرد؟
همیشه در دل تاریخ زنده است، مگر
کسی که عشق و بلا برگزید میمیرد؟
نه نیست زندهتر از او که راه او زنده است
کسی که عشق نیاآفرید میمیرد
نه نیست زندهتر از او که خشم توفان بود
و خصم؛ خصم که خون میمکید میمیرد
کجاست خانه یحیا کجا؟ دل مردم
مگر عزیز دل! آیا شهید میمیرد؟
دیدگاه ها