وضعیت کنونی منطقه باعث شده تا بحث همکاری راهبردی با چین دوباره به یکی از هستههای اصلی حلقههای کارشناسی در کشور تبدیل شود. مسئله مهم جهان امروز، تغییر نظم جهانی برای حرکت به چندجانبهگرایی است و چین اصلیترین بازیگر برای این تغییر بزرگ است. همین امر باعث شده تا در چند سال اخیر، درگیری چین و آمریکا در جنبههای مختلف به یکی از مهمترین مسائل بینالملل تبدیل شود.
مصطفی غنی زاده-روزنامه خراسان/وضعیت کنونی منطقه باعث شده تا بحث همکاری راهبردی با چین دوباره به یکی از هستههای اصلی حلقههای کارشناسی در کشور تبدیل شود. مسئله مهم جهان امروز، تغییر نظم جهانی برای حرکت به چندجانبهگرایی است و چین اصلیترین بازیگر برای این تغییر بزرگ است. همین امر باعث شده تا در چند سال اخیر، درگیری چین و آمریکا در جنبههای مختلف به یکی از مهمترین مسائل بینالملل تبدیل شود. مسئلهای که اثر خود را بر دیگر نقاط جهان به ویژه جنوب غرب آسیا گذاشته و عملا کشورهای منطقه را وارد منازعه دوطرفه میان آمریکا و چین کرده است. لذا فرار از این واقعیت جدید اساسا امکانپذیر نیست. آمریکا کشورهای قدرتمند و اثرگذار در دنیا را به گروهی که همراه او در تداوم نظام تکقطبی و مخالفان این نظم تقسیم کرده و براساس آن، انواع کنشگری له یا علیه آنان را طراحی میکند. از یک طرف برای هند، امارات، رژیم صهیونیستی یک مدار کریدوری با تمام ظرفیتهای لازم را طراحی میکند و از طرف دیگر ایران و کشورهای محور مقاومت را با انواع ضربهها چه اقتصادی، چه امنیتی یا نظامی تضعیف مینماید. چه بخواهیم و چه نخواهیم، در سیستم ادراکی تصمیمگیری در آمریکا این طور دیده میشویم و این واقعیت جدید به تمام تنفرها و مشکلات بنیادین گذشته هیئت حاکمه آمریکا از ایرانِ اسلامی اضافه شده است. در این میان، ما به صورت فعالانه عمل نمیکنیم و در برخی موارد دقیقا در مختصات مورد نیاز آمریکا نقشآفرینی میکنیم. بهترین مثال در این زمینه واگذاری چابهار به هند با ثمنی بخس است که ذیل تحریمهای آمریکا و برای ساختهنشدن اهدا شده است. همچنین فروش نفت ذیل چتر امنیتی آمریکا در امارات و تسویه آن به درهم به اسم دورزدن تحریم است که عملا با اطلاع کامل طرف غربی انجام میشود.
این امر در سطح ایجابی هم با مشکلاتی اساسی مواجه بوده و هست. وقتی از ارتباط راهبردی با چین سخن گفته میشود بازهم موضوع کاملا غیرراهبردی و فارغ از معانی اقتصاد کلان و بستههای امنیتی دیده میشود. باید دقت داشت که ارتباط راهبردی به معنای یک بسته کامل از قراردادهای روی زمین (و نه توافق اصولی برای ۲۵ سال آینده) است که در خود معانی امنیتی، نظامی و فناوری را توامان داشته باشد. برای مثال وقتی از یک کریدور سخن گفته میشود، این امر شامل بستهای از ساخت بنادر اقیانوسی، منابع انرژی، ساختارهای تولید انرژی، تامین امنیت راهها، انتقال فناوری در مسیر راه مانند ساخت خودرو یا فولاد، تامین امنیت مرزهای فراسرزمینی و بینالمللی (مانند رزمایشها)، استفاده مستقیم از امکانات مالی و اقتصادی متقابل، انتقال تجهیزات نظامی پیشرفته بین طرفین، همکاری در عرصه امنیتی و اطلاعاتی، انتقال فناوری در زمینههای خاص و... است.
نگاه به روابط ایران و چین نشان از آن دارد که این بستهها عموما به صورت ناقص مورد نظر طرفین قرار گرفته و تبدیل به یک مجموعه بههم پیوسته نمیشود. درواقع مشکل اساسی در روابط ایران و چین که آن را از راهبردی بودن انداخته، همین مجموعه و یکپارچه نبودن آن است. برای مثال ایران بخش اعظمی از نفت خود را به چین میفروشد اما عاملیت فروش و تسویهی آن را زیر چتر امنیتی آمریکا در دبی انجام میدهد. درحالیکه بخش اعظمی از نیازهای کشور مانند گوشی موبایل، بخشی از کالاهای اساسی، قطعات خودرو و خودروی تولید شده (اعم از چینی و غیرچینی) قابلیت خرید و تسویه در داخل چین با یوآن را دارد. یعنی میتوان لنگر ارزی کشور را از درهم درآورد و آن را به صورت موازی به یوآن منتقل کرد که موازنه نیز بین دو قطب جهانی به وجود آید. درحالیکه الان به صورت خطی به هر دوطرف وابسته است.
درواقع نگاه به چین، نگاهی کلان و دارای یک نخ تسبیح برای ایدههای ایجابی منطقهای و جهانی نیست. به جای آنکه روابط منطقهای در گستره جهانی دیده شود، به صورت مستقل و بدون اتصال دیده میشود و اساسا معانی جهانی ایجاد نمیکند. حال اینکه روابط با عراق، سوریه و لبنان باید با نخ تسبیح این معنای جهانی دیده شود. آن چنان که رقیب این نخ تسبیح را در جنوب خلیج فارس ایجاد کرده است. اما چرا نگاه به این موضوع، کلان و راهبردی نشده و نمیشود؟ این سوال دو پاسخ نظری و عاملیتی دارد. پاسخ نظری این است که برخی مسئولین کشور به دنبال ایجاد توازن در روابط شرق و غرب کشور هستند درحالی که همین الان توازن استقلالی در روابط ما با خدشه جدی مواجه شده و عملا فروش نفت و تسویه آن و حتی صادرات کشور به دو تا سه کشور وابستگی جدی دارد و این وابستگی هم متوازن و موازی نیست بلکه خطی و به هم پیوسته است. یعنی هرکدام از این سه کشور امکان قطع آن را دارند بدون اینکه مسیر جایگزینی وجود داشته باشد. و همچنین باید دقت داشت که ما در حال آسیب خوردن شدید از طرف آمریکایی به علت نزدیکی با چین هستیم درحالی که از این نزدیکی استفاده راهبردی و اساسی نمیبریم. یعنی چوبش را میخوریم اما نفعش را کم میبریم. علاوه براین باید دقت داشت که ایجاد توازن در دنیای امروز عموما به معنای استفاده ایجابی از کشورهای دیگر و نه سلبی است. یعنی برای مثال به منظور کنترل رفتار چین باید برخی همکاریها با روسیه را تعریف کرد و از روابط با روسها برای فشار به چین استفاده نمود.
پاسخ عاملیتی به این سوال آن جاست که پرونده چین در ایران، مسئول مستقیم و واحد برای کلیت خود ندارد. یعنی مشخص نیست که کجا، چه نهادی و چه شخصی مسئول تنظیم کلیت روابط با طرف چینی است و طراحی صحنه اصلی را انجام میدهد تا بعد جزئیات آن جورچین هم مشخص شود. در این موضوع وزارت اقتصاد (به عنوان مسئول گروه دوستی دو کشور) امکان طراحی بسته امنیتی یا نظامی را ندارد. از آن طرف ستاد کل نیروهای مسلح هم نمیتواند بسته صنعتی و انتقال فناوری را طراحی کند. یک نهاد بالادستی باید اولا یک کلیت دقیق از نوع روابط را طراحی کند و سپس از هرکدام از این نهادهای مسئول، بخشهای تخصصی را بگیرد و در کلیت طراحی شده، تجمیع نماید.
در گذشته، این جایگاه با تدبیر دقیق رهبر معظم انقلاب به آقای لاریجانی داده شده بود که با پایان دولت دوازدهم بدون متصدی ماند. در دوران شهید رئیسی نیز پرونده در کلیت خود نتوانست پیشرفتی داشته باشد. البته در جزئیات برخی موفقیتها را داشت اما بازهم تصویر کلی روابط ترسیم نشد. در دولت کنونی هم این مشکل بسیار بیشتر از گذشته نمایان شده است. لذا لازمهی این پرونده، قرار دادن یک متصدی فرادولتی است که با دولت روابط نزدیک دارد. فرد مورد نظر باید هم فهم نظامی و هم فهم استراتژیک داشته باشد و توسعهگرایی را در کارنامه خود داشته باشد. آنچه باید از این پرونده به دست آورد، اعم از امر نظامی و اقتصادی است و باید لاجرم به توسعه منجر شود.
دیدگاه ها