عروسی درخانه سالمندان تا جنایت درخانه وحشت!

1403/09/01 09:46
کد خبر: 8245
کد نویسنده: 8
عروسی درخانه سالمندان تا جنایت درخانه وحشت!

او همسر۵۳ ساله اش را با ضربات هولناک «کلنگ»به قتل رساند و به همین دلیل هم مخاطبان روزنامه خراسان این مرد ۵۰ ساله را با لقب «کلنگی»می شناسند. او شانزدهم آبان ضربات کلنگ را در حالی بر سر شریک زندگی اش فرود آورد که به خاطر خستگی زیاد به خواب عمیقی فرو رفته بود. چند روز بعد هم اقدامات پزشکی برای نجات جان این زن میان سال به نتیجه نرسید و او بر اثر عوارض ناشی از اصابت «کلنگ»جان سپرد. به دنبال وقوع این جنایت وحشتناک، قاضی دکتر صادق صفری که بر اساس تجربه قضایی خود و با توجه به گزارش پزشکان متخصص، دستور بازداشت این مرد ۵۰ساله را صادر کرده بود، قرارقضایی را تشدید کرد و بدین ترتیب تحقیقات قضایی در این باره آغاز شد.

سید خلیل سجادپور- روزنامه خراسان/بعد از اعتراف صریح متهم به قتل همسرش، انگیزه وی از ارتکاب این جنایت نیز مورد ریشه یابی قرارگرفت و متهم انگیزه روابط سرد عاطفی  را مطرح کرد. در ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی، مقدمات بازسازی صحنه قتل نیز در روز یک شنبه گذشته فراهم شد و «جواد-ر»در حضور قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد در حالی به تشریح جزئیات این ماجرای تکان دهنده پرداخت که ابتدا سرگرد شکیبا(افسر جنایی آگاهی مشهد)نیز خلاصه ای از محتویات پرونده و اعترافات متهم در مراحل بازجویی را مقابل دوربین قوه قضاییه بازگو کرد.
در حاشیه بازسازی صحنه جنایت،«مردکلنگی»در گفت و گویی کوتاه به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان نیز درباره فراز و نشیب های زندگی آشفته خود پاسخ داد.
نامت چیست؟جواد- ر
همسرت از بستگانت بود؟ بله !
چقدر سواد داری؟بی سوادم
اهل مشهد هستی؟ در مشهد به دنیا آمدم اما در روستای شفیع در نزدیکی قوچان بزرگ شدم.
پدر و مادرت در آن جا سکونت داشتند؟ بله!پدرم در زمین های کشاورزی اطراف یک کافه معروف کار می کرد و در همان جا هم اقامت داشتیم.
تاچندسالگی روستا بودی؟۸ تا ۱۳ سالگی آن جا بودم و با تراکتور زمین شخم می زدم یا در دروی غلات به پدرم کمک می کردم.
 

​​​​​​​
با همسرت چگونه آشنا شدی؟زمانی که ۱۳ ساله بودم یک روز پسر عموی پدرم پیشنهاد کرد چون برای دخترش خواستگاری از نیشابور آمده است من برای ازدواج پا پیش بگذارم و اگر به توافق نرسیدیم «ام البنین»با همان خواستگار نیشابوری ازدواج کند. من هم با خانواده ام رفتم و با جاری شدن صیغه محرمیت با او ازدواج کردم.
چه شد که دوباره به مشهد آمدید؟ ما ۳ سال نامزد بودیم البته همسرم ۳ سال از من بزرگ تر بود. وقتی به ۱۶سالگی رسیدم،پدرم کشاورزی را رها کرد و به عنوان نگهبان درخانه سالمندان مشهد مشغول کار شد. در این شرایط آن ها مجلس عروسی ما را در خانه سالمندان برگزار کردند و ما هم در همان محل ساکن شدیم.
یعنی شما هم در اتاق نگهبانی خانه سالمندان زندگی می کردید؟بله! حدود یک سال درکنا پدر و مادرم بودیم و بعد به کوی سیدی رفتیم ولی هنوز ۶ ماه از حضورمان درآن منطقه نگذشته بود که سارقان به اموال منزلمان دستبرد زدند و ما به شهرک نوده(نجف۱۲)آمدیم.
مستاجر بودید؟ نه!آن منزل کوچک را در خیابان نجف به مبلغ ۳۹۰ هزارتومان خریدیم. یک خانه کلنگی بود اما بیش از ۱۰ سال در همان خانه زندگی کردیم.
چه زمانی معتاد شدی؟از وقتی که به کوی نجف آمدیم همه اطرافیانم و همسایگانمان در گیر اعتیاد بودند، من هم همان جا معتاد شدم.
اختلاف خانوادگی با همسرت هم از ماجرای اعتیادت آغاز شد؟ نه! همسرم با آن که برای تامین مخارج زندگی در بیرون از منزل کار می کرد اما به اعتیادم کاری نداشت، فقط گاهی که عصبانی می شدم، ناسزا می گفتم و همسرم با حالت قهر به منزل پدرش می رفت اما دوباره بازمی گشت و زندگی مشترکمان ادامه داشت.
چندفرزند داری؟دختر بزرگم ازدواج کرده و اکنون ۳ فرزند دارد، پسرکوچکم نیز الان حدود ۱۶ سال دارد اما پسر دیگرم بیماری قلبی داشت. می خواستم دامادش کنم اما به خاطر همین بیماری در بیمارستان از دنیا رفت.
بعد از مرگ فرزندت به فکر ساختن خانه افتادید؟نه! من خانه نجف ۱۲ را فروختم  ویک دستگاه پراید خریدم تا با آن کار کنم. چون همسرم در انبار یکی از مراکز تولیدی تخم مرغ کار می کرد. به همین دلیل منزلی را در منطقه بولوار توس اجاره کردیم و حدود ۳ سال دیگر مستاجر بودیم تا این که بازهم خانه ما را دزدان خالی کردند و من با فروش پراید، منزل دیگری را رهن کردم و برای خودم موتورسیکلت خریدم.
بعد از این ماجرا بیکار شدی؟گاهی سرکار می رفتم. مثلا نگهبان طرح اگو بودم. بعضی اوقات هم خرده کاری های بنایی انجام می دادم ولی دخل وخرجمان جور درنمی آمد. فقط روی درآمد همسرم حساب می کردیم.
مگر همسرت چقدر حقوق می گرفت؟ حقوق ثابت او حدود۷میلیون بود اما با اضافه کاری به ۱۰ تا ۱۱ میلیون تومان می رسید. او ۱۰ سال سابقه کار داشت و کار فرما هم از او راضی بود.
دیگر هیچ گاه دنبال شغل نرفتی؟من به خاطر اعتیادم به «شیشه» (موادمخدر صنعتی)کار زیادی نمی توانستم انجام بدهم. بعد هم یک روز با موتورسیکلت تصادف کردم و مهره های گردن و کمرم آسیب دید. چون ریسک عمل جراحی بالا بود باید مدارا می کردم و به همین خاطر سر هیچ کاری نمی رفتم! و عملا از کار افتاده شدم.
پس فقط همسرت مخارج زندگی را تامین می کرد؟بله!
چی شد که خانه محل قتل را ساختید؟زمانی که من بیکار بودم به ۱۶ متری زمان آمدیم و ۳ سال دیگر مستاجر بودیم تا این که همسرم پیشنهاد کرد با پول رهن خانه که خودش پرداخته بود، زمینی را در نجف ۲۹بگیریم ولی من راضی نبودم چون می ترسیدم پسرنوجوانم در آن جا مانند من معتاد شود اما چون مخارج زندگی را همسرم می داد، به ناچار موافقت کردم. زمین را خریدیم و یک چهار دیواری هم ساختیم تا لوازم منزل را داخل آن بگذاریم. بعد هم آرام آرام بقیه قسمت های ساختمان را تکمیل کردیم ولی هنوز نازک کاری های آن به اتمام نرسیده بود.
چرا روابط عاطفی سردی داشتید؟از روزی که به این منزل (خانه وحشت)آمدیم روز به روز توجه همسرم به من کم می شد چون کسب وکاری نداشتم و بیکار بودم. خیلی توسط همسرم تحقیر می شدم. حتی یک بار جلوی فرزندانم به من گفت:«اگر من نباشم شما از گرسنگی می میرید.» این جمله غرورم را شکست  و هر روز بیشتر از گذشته احساس حقارت می کردم ولی چون معتاد و بیکار بودم باید سکوت می کردم.
یعنی به همین خاطر او را کشتی؟نه!عقده های حقارت روی هم تلنبار شده بود تا این که او یک روز قهر کرد و ۵ ماه به خانه برادرش رفت. وقتی بازگشت ادعا کرد ما با هم نامحرم هستیم! به گونه ای که ۱۰ روز با من هیچ رابطه عاطفی نداشت. من هم که به خاطر خانواده ام مصرف شیشه را به «متادون»تبدیل کرده بودم،این جمله او را نتوانستم تحمل کنم. آن شب (شب حادثه)وقتی خوابیدم مدام خواب تحقیرهای همسرم را می دیدم و حرف های توهین آمیز او را به یاد می آوردم که در یک لحظه از جا بلند شدم و کلنگ را از کنار اجاق گاز برداشتم. سپس در تاریکی شب حدود ساعت۳ یا ۳.۵ بود که بالای سرش ایستادم و با خودم گفتم با چندضربه همه تحقیرها و حرف هایش را جبران می کنم اما در واقع قصد کشتن او را نداشتم!
الان پشیمانی؟ خیلی! از خانواده ام شرمنده هستم!نمی دانم چه بگویم!فقط اگر آن تحقیرها وشکستن غرورم نبود این مشکل پیش نمی آمد. حتی وقتی امدادگران اورژانس آمدند و پیکر همسرم را به بیمارستان رضوی بردند من هم به همراه آن ها رفتم ولی توسط کارآگاهان پلیس دستگیر شدم.

دیدگاه ها

ایمیل شما در معرض نمایش قرار نمی‌گیرد