گلویش را بوسید...

1403/10/08 09:33
کد خبر: 9662
کد نویسنده: 8
گلویش را بوسید...

چند قدم در دنیای متفاوت خاطرات پدر و مادر هنرمند مشهدی شهید مهدی منصوب دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه گیلان به بهانه سی و ششمین سالگرد پرواز

صادق غفوریان- روزنامه خراسان/حالا دیگر آن ها همچون گوهرهای ناب و کمیابی هستند که در این سال‌ها بخش مهمی از تاریخ و روایت حماسه دهه ۶۰ را رقم می زنند؛ پدران و مادران شهدای دفاع مقدس را می گویم. پدران و مادران شهدای هشت سال جنگ تحمیلی که در این سال ها در میان ما هستند، آخرین نسل از حماسه سازانی اند که پاره های تن و جگرگوشه های خود را برای دفاع از خاک، وطن و ناموس به میدان جهاد فرستادند. ما امروز مهمان خانه ای در مشهد شدیم که همچنان در حال و هوای همان سال ها و همان اراده ها و همان بزرگ منشی هاست. این جا خانه شهید هنرمند، مهندس مهدی منصوب است که پدر و مادر این شهید همچون نوری تابان بر اهالی خانواده می‌تابند. تابلوی نقاشی شهید مهدی که توسط برادر هنرمند و مطرح او «احمد» طراحی شده بر دیوار خانه، گوشه ای از این حال و هوا را روایت می کند.
مهدی از شهدای پر اثر
بی شک شهید مهدی منصوب را باید از شهدای هنرمندی دانست که در خوشنویسی، آثار فراوانی از او به جا مانده است. جایی از دیوار خانه، یادگاری های خوشنویسی او زینت بخش شده است: «خط خوبی داشت و استعداد خوبی هم در خطاطی، سال۶۲ برای پیشرفت بهتر در کلاس های آموزشی مرحوم استاد موسوی در حرم مطهر امام رضا(ع) شرکت کرده بود. برای تمرین بیشتر اوقات قطعاتی از نوحه های آهنگران در مورد جبهه رفتن، شهید و از این قبیل موضوعات را می نوشتند. یک روز دیدم روی کاغذ گلاسه نسبتا بزرگی با قلم نی درشت نوشته اند:
بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد.»
در میان دیگر دستخط های آقا مهدی، این عبارت خوشنویسی شده هم به نظرم جالب می آید: «بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت» یا این بیت شعر که:
خیز ای رزمنده شیر / خانه از دشمن بگیر
حال و هوای درونی آقا مهدی از در خوشنویسی‌هایش مشهود است:
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه...
روایت ها و خاطراتی که از شهید مهدی به جا مانده هر یک شیرینی های خودش را دارد؛ این خاطرات به نقل از پدر و مادری است که تاریخ این سرزمین برای همیشه آن ها را معادل واژگانی همچون ایثار، حماسه سازی و صبر و استقامت معنا می‌کند.
خوشنویسی و تحصیل در رشته عمران
آقا مهدی علاوه بر این که ذوق و شوق هنری داشت، مداح هم بود؛ جالب این جاست که یک فایل صوتی از مداحی های او امروز به یادگار مانده و مادر شهید هر وقت دلش برای آقا مهدی تنگ می‌شود، صدای او را می شنود. مهدی به دلیل هوش و ذکاوتی که داشت، پس از دوران دبیرستان در کنکور شرکت کرد و در رشته مهندسی عمران دانشگاه گیلان پذیرفته شد. همزمان حضور در جبهه نیز او را به یک رزمنده فعال فرهنگی و رزمی تیدیل کرده بود. در طول مدت حضورش در جبهه در یگان های تبلیغی، فرهنگی، ادوات و دیده‌بانی، دریایی، مهندسی، رزمی، اطلاعات و عملیات حضور داشت اما در هنگام شهادت، عضو واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۱ امام رضا(ع) مشهد بود که در نهایت اسفند ۱۳۶۶ و در ۲۴ سالگی در جزیره مجنون به آسمان پرواز کرد.
مهدی اولین بار، خرداد ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد، آن زمان فقط ۱۸ سال داشت. حاج آقا منصوب می گوید: ۵-۶ سفر که به جبهه رفت، یک بار به او گفتم، مهدی جان اگر همین جا پشت جبه کارهای فرهنگی انجام بدهی هم بد نیست. تو چند بار رفتی و تکلیفت را انجام دادی. وقتی این را گفتم، خیلی زود در پاسخم گفت، امام گفتند کسانی که می توانند اسلحه به دستشان بگیرند و از مملکت دفاع کنند، باید در جبهه و برای دفاع از کشور حضور داشته باشند.
هیچ وقت مانع رفتنش نشدم
در همین حال وهوا، مادر شهید هم می گوید: هیچ وقت با گریه کردن و اشک ریختن برای اعزامش، مانع رفتن اش به جبهه نشدم. حتی تشویق اش هم می کردم. حاج آقا به من می گفت اگر راضی نیستی مهدی جبهه برود بگو... اما من هیچ وقت این کار را نکردم؛ این وظیفه ما بود.
پدر شهید، می گوید: «۱۷ روز بود که مهدی آقا شهید شده بود اما به من اطلاع نداده بودند. البته پیکر او ۱۰ روز پس از شهادتش از محل شهادتش با فداکاری همرزمانش به پشت جبهه آورده شد و چند روز بعد هم پیکرش برای تشییع به مشهد آمد.»
روایت مادرانه از معراج
اما ماجرای دیدار با پیکر آقا مهدی در معراج شهدای مشهد به روایت مادر شهید مهدی منصوب همچنان دل را می سوزاند: وقتی پیکر به معراج شهدای مشهد رسید، من و خانواده با یک دسته گل به دیدار آقا مهدی رفتیم. بهترین لباسم را هم پوشیدم چون او رهسپار بهشت بود. وقتی روی جنازه اش رسیدیم، دست به آسمان بردم و گفتم، خدایا این قربانی را از من قبول کن. گل را پرپر کردم و روی جنازه سوخته مهدی ریختم...
گلویی که باید می بوسیدم
همیشه آخرین دیدارها عجیب و غریب اند و همیشه حس و حال متفاوتی را به وداع کننده و وداع شونده می بخشد. مادر شهید می گوید: در راه آهن و لحظه ای که می خواست سوار قطار شود، با خودم گفتم شاید دیگر مهدی را نبینم. پدر شهید رو به من کرد و گفت: پسرمان چه جوان برومندی شده! رو او به کردم و گفتم: این حرف را نزن! پسرمان را چشم می زنند. در همین فاصله یاد فرموده حضرت زهرا(س) خطاب به حضرت زینب(س) افتادم که فرموده بودند: در روز عاشورا که من نیستم از طرف من زیر گلوی حسین(ع) را ببوس.  این صحبت که از ذهنم گذشت به آقا مهدی گفتم مادر بیا تا زیر گلویت را ببوسم و بوسه بر گلوی آقا مهدی زدم. وقتی پیکر مطهرش را آوردند، دیدم جای بوسه آخر، ترکش خورده بود.»
مادر و پدر، با این که ۳۶ سال از شهادت آقا مهدی گذشته، همچنان این نجواها را بر مزار او در روستای ابرده مشهد با او دارند با این حسرت که مادر هنوز آن بوسه آخر بر گلوی مهدی در خاطرش زنده مانده است.

دیدگاه ها

ایمیل شما در معرض نمایش قرار نمی‌گیرد